ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
آواز خروس
درحیاط خانه ی ما یک خروس .
چند روزی بو د بی مرغ عروس .
صبح و شامش بود یکسان الغرض .
داشت این اندوه می شد یک مرض .
نیمه شب می خاست بر جا آن طیور .
می زد آواز شب اهل قبور .
از در همسایه تا آن دور دور .
گشته عاصی از صدای آن جسور .
کشتنش را واجب آمد این زمان .
طبق آرای عموم مردمان .
بس که زیبا بود صا حبخانه گفت .
بهتر آن باشد دهانش گشته جفت .
طفل خانه گریه ای سر داد ، نی
راه دیگر باید این بگذار ، پی .
هر کسی در خویش یک اندیشه کرد .
تا بسازد چاره این راز و درد .
عاقلی از خیل مردم داد کرد .
با پیا مش جان مرغ آزاد کرد .
گفت مرغی باید او را وارهی .
گر تو از سر خروسان آگهی .
این سخن چون گفته آمد آن زمان .
مرغ جان دیگران شد آشیان .
چون شنیدی از کسی فریاد شد .
چاره آن باشد که فکر داد شد .
ارنه کشتن راه درمان نیست ، نیست .
می شود فریاد کرد و باز زیست .
هر کسی را قیل و قالی هست ، هست .
مرگ هر فریاد ، راه چاره نیست .