ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
بچه ، ساکت ، بنشین ، حرف نزن ، آسوده.
آب ، گفتیم ، دو بخش است . زلال ، آلوده.
آب آلوده ، هما نست ، که از شیر خوریم.
دیگری ، پیر و زمین گیر شده ، فر سوده.
آب خو بست که از چشمه سهراب خوریم.
نه از آن آب ، که نیمی گچ و نیمی دوده.
رود ، خشکیده و درویش ندارد ، نانی.
سعی پاکیزگی آب ، شده ، بیهوده.
عافیت داند ، اگر ، آب زلالی ، بیند.
آنکه ، لب تشنه ، کویر سخنم را دیده.
آب یعنی ، طرب آلود کنی ، احساسی.
تشنه کامی، نشنیدم که به دل ، خندیده.
آب یک حق طبیعی است ، سیاسی نکنید.
چون هوایی که گل از گلشن مردم ، چیده.
آب و بابا ، بگذارید که ، سر مشق شوند.
مثل قابی که ، به دیوار دلی چسبیده.
نگذارید که باران خدا ، قهر کند.
تا یکی صاف و زلال است ، خدا باریده.
چشم هامان که سرازیر شود اشک، بدان.
چشمه های دلمان ، خواب خدا را ، دیده.