ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
باهق هق یک گریه سـخن در سخن آمد.
آن کـــــــودک بیچاره ، اســـــــــیر لبن آمد.
ناخوانده چو مهــــــمان در این انجمن آمد.
چون خار در این گلــــبن و باغ و چمن آمد.
از وادی ایــــــــام قدیم و کــــــــــــهن آمد.
آن لحظه که عریان شد و بی پیرهن آمد.
از ظلم زمان زخــــــــم به جان و بدن آمد.
مو جود ضعیفی ، به گــــــمان پیلتن آمد.
این بود حقیقت به خـــــدا نیست فسانه .
من ماندم و تنها غم ایام و زمانه.
یک روز دو دستم به طـــنا بی نگران شد.
عالم همه در پیش نگاهــــــم دوران شد.
چون پیچک زیبا به تنم بست و کمان شد.
تقدیر همان بود که گفتــــــیم و بیان شد.
یعنی که ندانم که چنین یا کــه چنان شد.
هر چیز که در خا طره بد بود عـــیـان شد.
در باور مان هر چه نبا یست هـــمان شد.
این بود همان دیو که در چاه نـــــهان شد.
این بود حقیقت به خـــــــدا نیست فسانه.
من ماندم و تنها غم ایام و زمانه
با آ مدنم هر چه بــــــــــــــلا شد خبر آمد.
هر تیر که از چله رهــــــــا شد به در آمد.
از سنگ گل و خاک تـــمامی به سـر آمد.
چون دایه که بر طفل یتـــــــیمی پدر آمد.
اینها همه آمد به خدا بر جگــــــــــــر آمد.
چون خون کـه از زخم سیاهی به در آمد.
با آلت قتــــــــــــاله ولی با هنـــــــــر آمد.
آمد به خدا آنـــــــــکه شبی با تـــــبر آمد.
این بود حقیقت به خــــدا نیست فسانه .
من ماندم و تنها غم ایام و زمانه.
دیدم که ســـــــــــحر بوی تو آورد و نیاورد.
بوی دگــــــــــــــری ، روی تو آورد و نیاورد.
در خانه دل کـــــــــــــــوی تو آورد و نیاورد.
اندوه و شرر ســـــــــــوی تو آورد و نیاورد.
آورد ولی آنـــــــــــــــــکه نباید به من آورد.
یعنی که قبا ، پیر هــــــــــنم را به در آورد.
بالا تر از آن هم پـــــــــــــدرم را به در آورد.
ناید به سخن هر چه که بایـــد به سر آورد.
این بود حقیقت ، به خــــــدا نیست فسانه.
من ماندم و تنها غم ایام و زمانه.