ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
عمریست نظر به حرف مردم داری
ای آنکه ، شراب تازه در خُم داری !
آدم شده ام ، بیا دوباره به بهشت
هان ، میل اگر به بوی گندم داری!
روزی رسد که دیگر، از دست ما نیاید
حتی به ذره ای هم ، بر دوست مهربانی
چونان که دیگران را،اینگونه دیده باشی
از خاکشان نیامد ، دستی بر آسمانی
زین جهان ، بیش و کمش هیچ ، تو را کم دارم
سیبم و حسرت همراهی آدم دارم
گر چه از فاصله ها ، راه به آغوش تو نیست
دست خواهش سحر از دولت شبنم دارم
دیده بی تاب تماشا ، همه شب در غم یار
اشک غم از دولب چشم ، دمادم دارم
به طواف تو ، چو پروانه بسوزم سر و جان
بعد هر سعی و صفا ، شوق به زمزم دارم
گنبد سبز نگاهت ، به شفا راه نداشت
طلب مرحمتی ، از غم و ماتم دارم
وقت هجوم شعر و خیال تو از ازل
من با غروب جمعه و یک مطلع از غزل
با بیتی از تو قافیه لبریز می شود
فصل بدون شعر تو پاییز می شود
از ریشه می سوزد تنم ، تا شاخه ها ، اکنون
جرمم همین دیوانگی ، دردم همان ، مجنون
از آسمان گریه سیلی گشته ام زین شهر
یا در کویرت مثل مردابی چنین ، دلخون