ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
مدینه النبی (ص)
این نقطه رنگ و بوی تو دارد ، همین و بس .
اینجا نشان ز کوی تو دارد ، همین و بس .
این سرزمین که کعبه ی آمال آدمی است .
قدری ز آبروی تو دارد ، همین و بس .
هر سر که در هوای تو باشد مرا خوش است .
سر خوش تر آنکه موی تو دارد ، همین و بس .
گفتند : می خریم ، فقط ، یو سف تو را .
آن یو سفی که روی تو دارد ، همین و بس .
حیران کند دو چشم زلیخا ، عزیز را .
چشمی که میل سوی تو دارد ، همین و بس .
ناخورده مست می شود ، آن تشنه آب را .
آبی که ره به جوی تو دارد ، همین و بس .
هر جا که صف کشیده ، ز ، مستان روزگار .
میخانه اش سبوی تو دارد ، همین و بس .
مو سی اگر عصا زند و یَم دو تا شود .
با طور گفت و گوی تو دارد ، همین و بس .
جام سخن ، به جز تو ، لبا لب نمی شود .
جامی که جستجوی تو دارد ، همین و بس .
بر تارک زمین و زمان نقش می زند .
قو می که خلق و خوی تو دارد ، همین و بس .
بگذریم از هم
از در مهر
بیایید
معطر بشویم .
میلتان گر به خدا هست
از این در بشویم .
تا گذشتید
نگویید
چه افتاد و چه شد
راه را
تا قدم آخر ، آخر بشویم .
نا امیدی
گنهی سخت تر از عصیان است
نشد این در
برویم
از در دیگر بشویم.
دست ها را بهم و
دیده بسوی گلسرخ
بهم آمیخته و
واحد و
پیکر بشویم
شعر سعدی
چه سرودیست
روان و ساده.
غم هم را
بخوریم و
همه
هم سر بشویم.
بگذریم
از من بیهوده ی
شب مانده ی
سرد.
تا شکوفه
قدمی نیست
به باور بشویم .
چوب خشکیده بسوزد
به تنور
دگران.
حال روئیدن اگر هست
بیا
تر بشویم.
گریه کافیست.
نگه دار
اگرت
اشکی هست .
لازمش دارم
اگر
همدم ساغر بشویم .
ما همه
مست و خرابیم
ز بیگانه شدن.
بهتر آنست
که مست از خم دیگر بشویم .
باز می گو یم اگر
وارد میخانه شدیم .
بگذریم از هم و
هم خلق ، پیمبر بشویم .