ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
کسی حوالی این شهر بی قرار بود و نبود
همو که ماهِ رُخَش بر مدار بود و نبود
خیال خفته چه دانست در زمین هوس
گسل به روی گسل مست انفجار بود و نبود
می آمد از طرف خط ریل شهر غریب
کسی که سوت زنان چون قطار بود و نبود
به ، سر گذشتِ زمستان ، تمام باغ گریست
درخت منتظرش بی بهار بود و نبود
به نعل و آینه می بست ، چشم آرزو به دخیل
اگر چه فرصت فالش سه بار بود و نبود
ز شهر خسته نیامد خبر ، به قلعه شدیم
نصیب پرسش ما هم ، حصار بود و نبود
چه کشته بود به آوار سنگواره مگر؟
نصیب مرد درو ، تیغ و خار بود و نبود
هزار دیده به دیدار هر غبار که رفت
به اسب خاطره مردی سوار بود و نبود
هزار مقصد و منزل رسید قاصد عمر
نبود آنکه از او انتظار بود ، نبود!