ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
زمستان
تو بی تقصیر می آیی.
به بادی می رسی
با برف پیدایی.
همان
یخ بسته جانی
سرفه ی خشکی
ز مستانی.
کلاهت ور بیفتد
کوه را
رسوا.
تموزت سرد.
خرست خواب.
و شولایی که چو پانی به تن دارد.
و شبگیری
که دیگر نیست
و برگی مرده
از تاوان
سبزینه.
وعریان بیدی از
تاوان
بیداری.
و لرزان
تک درخت میوه ی مردم.
و خوش پو شیده
سرو
خانه ی دارا.
عجب سرمای دلسردی
زمستانی
رسیده از صدای زوزه ی گرگی.
کلاغی برف می چیند.
درختی اشک می شوید.
و مهتابی
که پنهان
لابلای ابر می ترسد.
و انبوهی
برای سو ختن در خانه ی سارا.
و اندوهی
برای من.
مردی
زیر تنهایی خمیده.
روستا را
می چراند.
گرگها را
می پراند.
با سگی از دوستی هر شب.
و می پاید
و می پا ید .
صدای باد برفی
می وزد
با سوزن سرما.
و می دوزد
شکاف چوبی در های فردا را.
چه بی رحمانه می آید
زمستان.
بر تنور سرد
وبر خوابی که تن پو شش
به غارت رفته از دیروز.
و برجیبی
که خالی را خوابانده.
و بر طفلی
که می گرید برای خوردن پستانکی چر کین .
چه سر مایی.
چه بیدادی.
چه اندوهی.
ز دستانی که می ارزد.
به دستانی که می لرزد.
عجب سرمای سختی شد .
عجب فصل زمستانی.
زمستانی
که هر روز مرا می دزدد از گرما.
زمستانی
ز آدمها.