ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
غم
بجز غم ، تو اندر نهانخانه ی دل نشینی
نه لیلی نشیند ، نه محمل گذارد
تو آیی و غم رخت رفتن بپو شد
محبت تو را همدم دل گذارد
چو محمل نشینان ، نشینی به جانم
چو مر حم به زخمی که عاقل گذارد
که گر دست غیبت بر آید به پیشم
غم و غصه را رو به با طل گذارد
عزت زیاد
نکند پیش کسی ، بشکنی و تا بشوی
بر هر بی سر و پایی ، به سر و پا بشوی
قدر زر را نفروشی ، به سیه کاری مس
پیش هر خار و خسی ، غایب و پیدا بشوی
به حریفان سخن ، با ادب آرای سخن
با سخیفان ، نکند وارد دعوا بشوی
به عیاری به رفیقان شفیقت ، بنگر
نکنندت ، بفروشندت و رسوا بشوی
گو هر جان ، به قمار ، یم پر آب گذار
تا ز همسایگیش ، هم قد دریا بشوی
بگذرازطعنه ی همسایه ی بی قدر و شنو
وعظ ، اغیار سخن سنج ، که مینا بشوی
عادت ، از آفت ایام . و به تغییر بکوش
با نگاه دگری ، وارد فردا ، بشوی
تهمت
عاشق سر خی انار شدم
خار شو می ، به داد ، کردم خوار
دزد ، دزد ، دزد ، سر خ شدم
مُر دم از تهمت و شماتت ، خار
راه بازار و دا د ، که ای ، مردُم
من نه دزدم نه آنکه خورده انار
دگری چید و خورد و برد ، ولی
من شدم پیش با غبانش ، خوار
کور باد آن نگاه بی هنگام
کور باد ، آنکه بر ، نبیند ، خار
ز منت ، این سفارش ارزانی
سر خی رُخ به از هوای انار
شرح این قصه گو یمت روزی
به درازای ، شارح اسفار
به جهنم ، رود ، کسی که خورد
دانه ی سرخ ، میوه ای ز انار!!!!